چانه نزن خدا من از تو تنها ترم...

این روزها خودم انقدر سیگار

برای دود کردن دارم

تو دیگر کبریت برای آتش زدن روح و روانم نکش

لعنتی....

کمر بسته ام به خودکشی ...

بیخیـــال هم نمی شوم ... هم دست اند با من ؛

این سیگارهای تلخ و این لحظه های تنهایی و

این خاطرات تلخ.....

بی خبـر میخواهی بروی !

من سر در گــُم ِ این رفتن

زمینُ زمـان را لعنت می کنـ َم

مگـر قرار نبود ، بـانویـ َت

پنـاه بیـاوَرد به آغوش ِ تـُـ

از شــر ِ تمـام ِ این دلتنگی هـا ؟

ترکت کردم و تنهایت گذاشتم....

تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای....

صادقانه دروغ گفتن

خالصانه خیانت کردن

و عاشقانه بی وفایی کردن....

و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن...!!!!

و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم... لایق اعتمادی....

از بینــِـ لبانت سوز ِ سردی می آمد...

که تمامــِـ وجودم را می لرزاند!

یادم انداختی ...

که درزگیرش را باید عوض کنم!!!
.
.
.
روزهای اول خبری از .... و .... نبود!

وقتی که خَـرَت از پـُل گذشت...

بـی ادب شـدی ؟!!

در آیه ای ؛

مرا آه کشیدی و رفتی .

حالا من ماندم و

سی جزء بغض ِ ناسروده ام......!

خدايا

من را كه آفريدي گارانتي هم داشتم؟؟؟

*دلم ديگر كار نميكند...*

اگر او برای تو ساخته شده

من برای تو ویران شدم

حالا ببین

غذای روزانه ام شده

فریاد هایی که نجویده قورت میدهم ....

لباســِـ چیــن دار بـرایـش خـریـدی ...

چیـن هـایـش نشست بـر روی صـورتـم !
.
.
.

کار ِهر روزش شُـده ...

گذاشتنــِـ پـا روی دلـــِـ من
.
.
.
به گمــانم خیـال میکند ...

قالــی کاشـان است این دلــِــ صـاحب مـُرده !!!

خدايـــا ؛

ايـن روزهــا حرفهـــايم

بويـــِ نـ ـاشـــکري مي دهنــد ...

امـــا تـــو...

بـه حســـاب تنهــ ــ ـايي و درد دلــ بگـــذار...!

دلم میخواهــــــ ـــد

دور آتشفشان دلــــــــم ....

طناب بکشـــــــــــ ـم

و آنقدر در خودمــــــــ بسوزمـــــــــ...

که از انفجار احساسمـــــــــ..

وجودمــــــــ را قرن ها

شهر سوختــــ ـ ــه بنامنــــــــ ـــــد!